سلام.
خبر این که من رفتم پیشش و خب یک هفتهی خیلی خوبی بود و خوش گذروندیم و کار کردیم و گذروندیم و این خیلی قشنگ بود. خیلی از ترسام من باب این که نکنه اشتباهای قبلیمو تکرار کنم کم کم ازم اومد بیرون. چون میدیدم خب موقعیتهای جنجال آور تکرار میشن. ولی من ازشون درد نمیکشیدم. بلکه منتظر میموندم و آروم آروم حلشون میکردیم. هرچند پرفکت نیستم و یه جاهاییم الگوهای قبلی طی میشد. ولی خب خیلی خوش گذشت بهم. احساس میکردم به این بریک از خونه و متعلقاتش و نزدیکی به یار و اینا نیاز داشتم. زیبا شدم.
چیزی که حالا و این جا اذیتم میکنه این معلق بودگیه. مامان خونه رو آشفته و اساسی خونه تی کرده، من وسایلم همه معلق و بیپایه پخش و پلان. نمیدونم تو کدوم اتاق سکنی گزینم حتی. چون خب چرا سه تا اتاق نساختین عزیزانم؟ :/ کارای دانشگاه و الخم مونده. و من فعال در فعالیتهای خونوادگی م الان میخواد کمک بده برای خونه و مامان و خب کارام چی؟
من به یه موقعیتی رسیدم این مدت. چندین بار. به موقعیت یه زور دیگه. این اسمیه که براش گذاشتم. حالا شاید شما خوشتون نیاد ولی خب به من چی. موقعیت یه زور دیگه این که تو خیلی از راهو رفتی. خیلی شو. بعد خسته و کلافه ای از تموم نشدنش. بهش نگاه می کنی و فکر میکنی دیگه نمیشه. یه نفس عمیقی میکشی. و فکر میکنی الان تا اینجاشو اومدی. یه زور دیگه بزن دختر جان. تموم ش کن و لذت ببر از خودت. من الان در چنیدن موقعیت یه زور دیگهم. باید بزنم دیگه. میزنم.
۵۶- کاش میدانستم آن جملهها هنوز هستند یا نه؟
یه ,خب ,خیلی , ,زور ,خونه ,یه زور , ,زور دیگه ,موقعیت یه ,این که
درباره این سایت